سفارش تبلیغ
صبا ویژن

☆★☆ عشق شیطونک☆★☆

سعارهای ازدل عاشقان


 


     



بی تو اینجا نا تمام افتاده ام


پخته ای بودم که خام افتاده ام


گفته بودی تا که عاقلتر شوم


آه ، می خواهی مگر کافر شوم


من سری دارم که می خواهد کمند


حالتی دارم که محتاجم به بند


کاشکی در گردنم زنجیر بود


کاشکی دست تو دامنگیربود


عقل ما سرمایه دردسر است


من جهان را زیر وبالا کرده ام


عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام


من دگر از هر چه جز دل خسته ام


عهد یاری با دل دل بسته ام


بر لب تو خنده مجنونی ام


خنده تو رنگی از دلخونیم  



مرگ

مرگ ,     نظر

  


     مرگ ...


            پاییز مزرعه . . .


          زردی گندم زار . . .


          مترسک می دانست تا او باشد ?


          کلاغ ها از گرسنگی می میرند . . .


          فردایش مترسک خود را کشته بود   . . .


عقیده

لکنت
وقتی عقیده عقده خوانده می شود
و نور چراغ در اب ، مهتاب تلقی
و متانت زمین
زیر برف یخ می زند
نان از یتیم می دزدیم
و می فهمیم
                     دزد ، اشتباه چاپی درد است.


 


 


 


 


 



گذشته
هر قدر
چشم انتظاریم بیشتر ،بیشتر نمی میمرم.
و به نقره ای که در دست تو حلقه بود
و دو کندوی چشمت می اندیشم
و این که با ان همه قول و قرار ، بی قرار تو بودم
باید بلند بلند
اشک بریزم
به بلندای پارسال نرفته از یاد
کاش می شد
جای تقویم
روز ها را به دیوار زد.
نمایش تصویر در وضیعت عادی


نیستی سهراب ببینی که.

دل سنگی
خودمو گول میزدم توی دو  رنگی
نمیخواستم ببینم اون دل سنگیت
می دیدم داشتی یواش یواش می رفتی
اما خواستم خوش باشی توی زرنگی
هی می گفتم دل خوش فردا می مونم
واسه خوندن تو بودی تنها بهونم
هی می گفتم به خودم همش خیال
همه این حرفا یه شوخی می دونم
تو چشات برقی نبود مثل گذشته
تازه فهمیدم از این حرفا گذشته
من همونیم که بودم تو داری عوض میشی
من همونیم که بودم تو داری عوض میشی
با توام ای سهراب
با توام ای سهراب
ای به پاکی چون آب
یادته گفتی بهم
تا شقایق زندست زندگی باید کرد؟
نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد
دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد
یادته گفتی بهم اومدی سراغ من
نرم و آهسته بیا
که مبادا ترک برداره
چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته
نرم تر از یک پر قو
خسته از دوری راه
خسته و چشم براه
یادته گفتی  بهم
عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه
آره تنها باشه
یار غمها باشه
یادته گفتی گاهگاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانیست
دل تنهاییتان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیره قفس سهراب
ساحر یک نفسه
نیست که تازگی بده این دل تنهاییمان
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت
راست میگفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره... کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیزه بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست
که از حادثه عشق تر است
نمایش تصویر در وضیعت عادی

نفرت


هنوز حرفای نا گفته دارم گوش کن


تو ام این زهر تلخ نفرت و نوش کن


آره تو راست میگی عشق بچه بازی نیست


همون بهتر بری مارم فرامش کن


توابروی عاشقی رو پاک بردی


دارم جدی می گم برای من مردی


چقدساده بودم که باورت کردم


عزیزم بودی وخونم میخوردی


تو که بریدی ودوختی وبهونه ساختی


اما بدون که تو عاشقی باختی


عشقوچه ارزون مفت فروختی


باختی باختی


یاد میگرم از تو اینو که برم به یک بهانه


اسم این کارو بذارم راه حل عاشقانه


توی اوج اشک عشقی یاد میگیرم که بخندم


هر کی سوخت وباخت مهم نیست


مهم اینه من برندم


از تو آینه ساخت بودم به چه سادگی شکستی


توی کارت مونده بودم اما ثابت کردی پستی


من به غصه وا نمیدم به تو بها نمیدم


تو فقط یه نقطه بودی من تورو صدا میدیدم


توکه بریدی دوختیوبهونه ساختی


اما بدون که تو عاشقی باختی


عشق چه ارزون مفت فروختی     باختی باختی


 نمایش تصویر در وضیعت عادی


 


دیدار تلخ

      به زمین می زنی ومیشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری ومی سازی سرد
دردلی اتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیداری بود
بی گمان برده ای ازیاد ان عهد
که مرا با تو سروکاری بود
این چه عشقی است که دردلم دارم
من ازاین عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
عشق سوزان ترا می جوید
می تپدقلبم وباهر تپشی
قصه عشق ترا می گوید
                  

وداع

میبرم تا ز تو دورش سازم
زتو  ای جلوه امید محال
میبرم زنده بگورش سازم
تااز این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد می رقصد اشک
اه بگذار که بگر یزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق امد و از شاخم چید
شعله اه شدم صد افسوس
که لبم باز بر ان لب نرسید
ادامه مطلب...

ای کاش

کاش کودک بودم تا شبها قبل از اینکه بفهمم چه کسی برایم لالایی گفته،
عمیق ترین خواب دنیا را داشتم.وصبح ها با خمیازه وعشوه ای کودکانه
بعد از همه از خواب برمی خواستم.




ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم
و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند.




ای کاش کودک بودم ، تا عروسکهایم را در اختیار می گرفتم و
هر گونه که دوست دارم با آنها بازی می کردم و هیچ وقت عروسک هیچ کس نمی شدم.


ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.
ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم،




نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.
ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو،
همه چیز را فراموش می کردم.